گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ناپلئون
فصل دوازدهم
III - نقاشان


در دورة ناپلئون نقاشی ترقی کرد، زیرا کشور در حال پیشرفت بود، و حامیان هنر می توانستند دستمزد بپردازند. ناپلئون نیز دستمزد های خوب می داد، زیرا می خواست خود را محبوب قرون کند، و امیدوار بود که با تشویق ادبیات وهنر به این محبوبیت بیفزاید. توجه شدید او به روم دورة آوگوستوس و پاریس عصر لویی چهاردهم او را متمایل به معیار های هنری کلاسیک – طرح، سبک، تناسب، نقشه، عقل، احتیاط ـساخت؛ ولی حدت احساس، حد تصور، و نیروی هیجان باعث شد که نهضت رمانیتک را، که بتازگی برای آزادی فرد، احساسات، ابتکار، قوة تصور، و راز و رنگ آمیزی از بردگی سنت، مطابقت و قاعده، برآمده بود تا حدی درک کند. از این رو داوید را که متمایل به سبک کلاسیک بود نقاش دربار خود کرد، ولی گوشة چشمی هم به احساسات ژرار، تصاویر عشق ودلدادگی پرودون و رنگهای درخشان گرو داشت.
ژاک لویی داوید طبعاً خواهان سرپرستی شد که خود را کنسول می نامید و تا مدتی برپایی

کرسی خطابة سخنرانان محبوب را تحمل می کرد و فرمانهای خود را تحت عنوان « سناتوس کنسولتا»1 پنهان می ساخت. داوید پس از 18 برومر با آن مرد کرسی پیروزمند ملاقات کرد. ناپلئون با نامیدن او به عنوان آپلس فرانسه وی را به بی درنگ طرفدار خود ساخت، ولی بآرامی او را ملامت کرد که چرا استعداد خود را صرف تاریخ قدیم می کند؛ آیا در تاریخ جدید ـ یا حتی معاصرـ نمی توان وقایع قابل ذکر یافت؟ سپس به سخن خود افزود: « با وجود این، هر چه می خواهید بکنید؛ قلم شما به هر موضوعی که انتخاب کنید شهرت می بخشد. برای هر موضوع تاریخی که جهت نقاشی در نظر بگیرید مبلغ 000’100 فرانک دریافت خواهید داشت.» این پیشنهاد هنرمند را متقاعد ساخت. داوید با کشیدن تابلو ناپلئون در حال عبور از آلپ به این پیمان صحه گذاشت(1801). وی جنگجویی خوش اندام را با ساق پایی خوشتراش، سوار بر اسبی عالی نشان می دهد، و چنین به نظر می رسد که بر روی کوهپایه ای صخره ای چهارنعل می دود. این تابلو یکی از درخشانترین تصاویر آن عصر است.
داوید با اعدام لویی شانزدهم موافقت کرده بود؛ هنگامی که ناپلئون خود را امپراطور نامید و همة شکوه و قدرت سلطنت را باز گردانید، داوید می بایستی خود را کنار کشیده باشد. اما به دیدن تاجگذاری ارباب جدید خود رفت، و گیرایی آن منظره بر سیاست او غالب آمد. پس از سه سال کار صادقانة بی وقفه، آن واقعه را در شاهکار تصویری عصر به یادبود گذاشت. تقریباً صد شخصیت در تاجگذاری ناپلئون (1807) نشان داده شده اند ـ حتی مادام لتیتسیا که در آنجا حضور نداشت. تصویر بیشتر آنها عیناً و مطابق با واقع نشان داده شده بود، غیر از تصویر کاردینال کاپرارا، که شکایت می کرد از اینکه داوید سرطاس او را بدون کلاه گیس معمولی او نشان داده است ـ بقیة افراد راضی بودند. ناپلئون پس از آنکه آن تابلو را نیمساعت بررسی کرد، کلاه خود را در برابر آن هنرمند از سر برداشت و گفت: « داوید، خوب است، خیلی خوب، به شما سلام می کنم.»
داوید نه تنها نقاش رسمی دربار بلکه رهبر بلامنازع هنر فرانسه در روزگار خود بود. هر کس اهمیت و اعتباری داشت از او می خواست که تصویرش را بکشد ـ ناپلئون، پاپ پیوس هفتم، مورا، حتی کاردینال کاپرارا، ولی این بار با کلاه گیس. شاگردانش مخصوصاً ژرار، گرو، ایزابه، انگر نفوذ او را ضمن انحراف از سبکش گسترش دادند. در اواخر سال 1814 جمعی از سیاحان انگلیسی که از موزة لوور بازدید می کردند متوجه شدند که هنرمندان جوان از روی آثار استادان رنسانس کپی برنمی دارند بلکه از تصویرهای داوید تقلید می کنند ـ و این امر موجب نهایت تعجب آنان شد. سال بعد، که بوربونها دوباره بر روی کار آمدند او را تبعید کردند. داوید به بروکسل رفت و در آنجا با کشیدن تصویر ، زندگی مرفهی یافت. وی در

1. تصمیمات سنای روم قدیم که مشابه آن در عصر کنسولی در فرانسه برقرار شد. ـ م.

سال 1825، پس از هفتاد و هفت سال تمام، در گذشت.
شرح حال انگر(1770- 1867) را که از شاگردان او بود به سالهای بعد موکول می کنیم؛ ضمن بررسی احوال ژرار و گرن، با توجه به تصاویر عالی و درخشان آنها، سر تعظیم فرو می آوریم. به آنتوان ـ ژان گرو باید با نظر عمیقتری نگریست، زیرا به طرزی جالب از سبکهای مختلف استفاده کرده است. دیدیم که در میلان تصویر ناپلئون بر روی پل آرکوله را می کشد یا او را در عالم خیال چنین می بیند؛ در اینجا نیز وارث کلاسیک داوید با تخیل سروکار دارد. احترام فوق العاده ای که گرو برای ناپلئون قائل بود موجب شد که امپراطور او را به مأموریتی نظامی بفرستد تا هنرمند جوان بتواند صحنه های جنگ را از نزدیک ببیند. اما او بیش از آنچه به جنگ توجه کند، نظرش معطوف به مصیبت جنگ بود ـ و این کیفیتی است که چند سال بعد در مورد گویا هم به حقیقت پیوست. در طاعون زدگان یافا (1804) نشان داده است که ناپلئون به زخمهای فردی که قربانی آن بیماری شده است دست می زند؛ همچنین وحشت و بیچارگی مرد و زن و کودکی را نشان داده که گرفتار سرنوشتی نافرجام شده اند. در جنگ آیلو (1808) جنگ را نشان نداده، بلکه صحنه ای را کشیده است پر از افراد مرده یا در حال مرگ. وی حرکت زندة رنگهای جانبخش روبنس را احساس می کرد، و به تصاویر خود حیاتی می بخشید که روحیة رمانتیک فرانسة بعد از ناپلئون را بالا می برد. آنگاه چون احساس می کرد که به استاد تبعیدی خود خیانت کرده است، کوشید که در آثار خود آرامش سبک کلاسیک را نشان دهد، ولی در این کار توفیق نیافت؛ و چون در عصری که شیفتة هوگو، برلیوز، ژریکو و دولاکروا بود، گم و فراموش شده بود، گرفتار مالیخولیایی شد که شیره و شور زندگی را در وجودش خشک کرد. در 25 ژوئن 1835 در سن شصت و چهار سالگی خانة خود را ترک گفت و به سوی مودون رفت و خود را در شعبه ای از رودخانة سن غرق کرد.
پیر ـ پل پرودون (1758ـ1823) نهضت رمانتیک را با ترجیح دادن زیبایی خیالی بر واقعیت، خدایان زن (الاهگان) بر خدایان مرد، و کوردجو بر رافائل پیش برد. به اتفاق داوید برتری خطوط را قبول داشت، ولی احساس می کرد که خط بدون رنگ بیهوده است. خلق و خویی زنانه داشت الا اینکه به زنان عشق می ورزید؛ طبع فکور و نازک و احساس عاشقانه اش همة نقایصی را که در شکلی دلپذیر وجود داشت نادیده می گرفت. جوانترین کودک در میان سیزده فرزند بود و در فقر وفاقه در کلونی به سر می برد، و به کندی رشد می کرد. اما راهبان محلی دیدند که طراحی و نقاشی می کند، و اسقفی را بر آن داشتند که هزینة تحصیل پیر را در رشتة هنر در دیژون بپردازد. پرودون در آنجا پیشرفت کرد. در بیست سالگی با دختری زیبا ازدواج کرد که پس از مدت کوتاهی به زنی بدخو و بد زبان تبدیل یافت. به اخذ بورس تحصیلی نائل آمد؛ بدون همسرش به رم رفت؛ به دنبال رافائل و سپس لئوناردوداوینچی به راه افتاد و سرانجام تسلیم کوردجو شد.

در 1789 به همسر خود پیوست، به پاریس رفت، و پس از چندی خود را در هرج و مرج انقلابی یافت که ضمن آن کسی علاقه ای به خدایان عشق و روح او نداشت.1 ولی با اصرار تمام همچنان تصویر آنها را می کشید ـ آن هم با لطافتی محبت آمیز که گویی قلم موی او گوشت را نوازش می دهد. از راه کشیدن تصویر برای آگهیهای تجارتی و ساختن مینیاتور نان می خورد. پس از ده سال کار پر مشقت، از طرف هیئت مدیره مأمور کشیدن تابلو هبوط عقل بر زمین شد و این تصویری بود که مورد توجه ژنرال بوناپارت قرار گرفت. بعدها کنسول اول علاقه خود را بیشتر معطوف به داوید کرد، و فقط گاهگاه به پرودون اظهار لطف می کرد. اما از ژوزفین تصویری کشید که اکنون در موزة لوور است. در این ضمن، از داشتن یک زن (تکگانی) رنج می برد، زن و شوهر بر سر جدایی توافق کردند.
پرودون تنها در 1808، یعنی در پنجاهسالگی بود که به شهرت رسید. در آن سال، رؤیاهای شهوانی خود را در تابلو هتک ناموس پسوخه مجسم کرد و سپس آن را با عدالت و انتقام در تعقیب جنایت متعادل ساخت. ناپلئون که تحت تأثیر قرار گرفته بود او را به عضویت لژیون د/اونور درآوردو آپارتمانی در سوربون به او داد. در آپارتمان مجاور، آن نقاش تشنة عشق، هنرمند دیگری را یافت به نام کونستانس مایر که معشوقه و خانه دار و تسلای روزگار پیری او شد. کونستانس که ظاهراً بر اثر وسواسهای مذهبی پریشان خاطر شده بود خود را کشت. این ضربة روحی پرودون را درهم شکست، و متعاقباً در 1823 در حالی در گذشت که در جنب و جوش آن تحرک رمانتیک تقریباً ناشناخته ماند، حال آنکه وی را با بازگشت از داوید به واتو به پیش برده و ستایش فرانسویان را برای زیبایی و لطف تجدید کرده بود.